امروزه مهاجرین ناخواستۀ زابلی در تورکمنصحرا با دستیابی لایههای فوقانی آنها به ثروت و قدرت از طریق تبهکارانهترین شیوه ها و بدل شدن به نیروی سرکوب و آلتی برای پیشبرد سیاستهای شوونیستی رژیم اسلامی علیه ملت تورکمن تا غصب اراضی میزبان و قبضۀ اکثر مجراهای حکومتی و دولتی در منطقه به مهاجرینی سلطه گرا و مورد نفرت عمومی از تورکمن و غیر تورکمن تبدیل شدهاند. زمانی یهودیان ارتدوکس با نسبت دادن خود به “قوم برگزیدۀ خدا” تمامی زیادهخواهیها و تسلططلبیهای خود را در منطقه توجیه می کردند که امروزه نیز این نحلۀ فکری قوم پناهنده و مهاجر زابلی در تورکمن صحرا هستند که بدون توجه به عمق فاجعه نهفته در گره زدن سرنوشت و آیندۀ خود با سرنوشت محتوم یک حکومت دینی در حال زوال، موقعیت کاذب و گذرای خود در تورکمن صحرا را نه مزد ابزار- بودگی برای حکومت بلکه به او هام داشتن “ژن برتر” قوم خود نسبت به دیگر همبودهای انسانی در تورکمن صحرا تلقی میکنند!
آنها بعد از پروار شدن در تورکمن صحرا و پشت سر گذاشتن نکبتبارترین زندگی در سرزمین خود، دیگر هیچ خدایی را بنده نبوده و این امر به آنها مشتبه شده که خرده فرهنگ و خرده هویت قومی زابلیها نه تنها بر دیگر مهاجرین و حتی صاحبان اصلی تورکمنصحرا بلکه بر هویت ملی ملت فارس نیز برتری دارد!
لیکن فرهنگ مجموعه ای از گفتار و کردار یک مجموعۀ انسانی در طول هزارهها است که با انتقال از نسلی به نسل دیگر هویت امروزۀ آنها را شکل میدهد. اما کسی نمی داند که نسلهای گذشته و نیاکان این قوم [زابلی] همیشه مهاجر و باتن دادن بدون مقاومت و مبارزه به تجزیۀ سرزمین آبا و اجدادی خود بین چندین کشور در دوران معاصر و در تکاپو و آوارگی دائم برای زنده ماندن چه دستاورد تاریخی در گفتار و نوشتار به عنوان آثار مدوم و مستند تاریخی از کتیبهها و الواح و یا در کردار چه نقشی در آفرینش تمدنی خاص و یا اثر تاریخی و یا کشف و اختراعی برای بشریت بر جای گذاشتهاند؟
اما، برای پان زابلیستهای این قوم باکی از این خلاء بزرگ و زیست همیشگی قوم خود در حاشیۀ تمدن و فرهنگ بشری نیست. آنها نیز به تبعیت از نژادپرستان فارس که کارشان نه تاریخ نویسی بلکه ساختن و پرداختن تاریخی جعلی برای خود است، خود را ارضاء می کنند. طبق این الگوبرداری آنها نیز دست به آفریدن تاریخی “پر افتخار” برای قوم خود که گویا نبوغی بیهمانند یا عنایتی الهی موجبات آنرا فراهم آورده تا قوم آنها را سرمنشاء تمامی چیزهای با ارزش در جهان قرار بدهد زده و با توسل به اسطورهها پیشینۀ تاریخی این قوم را به کیانیان و پیشدادیانِ افسانهای خارج از مکان و زمان میرساند(نگاه کنید به سایتهای کیانسه (سرزمین کیانیان) و سایت گیتی آنلاین) اما این خرده شوونیستها دیگر سرمست از موقعیت کاذب و گذرای خود که حکومتی سرکوبگر بنا به سیاستی به آنها ارزانی داشته بجای ایجاد متسامل و همزیستی مسالمت آمیز با میزبان خود یعنی تورکمنها با ابتلا به درد بیدرمان برتری نژادی از نوع “پان زابلیسم” آن، حتی صاحبان تاریخی و ملی تورکمنصحرا را نیز مهاجرانی به این سرزمین معرفی می کنند که گویا آنها[زابلی ها] با بلندطبعی این ملت را تحمل میکنند؟! این امر مصداق دقیق همان ضرب المثل تورکمنی مبنی بر «مللــِکچأ یر برسنگ، اؤی ایه سینی اؤیدن قاوار» (اگر به بیگانه زمین بدهی، صاحبخانه از زمین می راند) است.
«پروفسور ژان دهه فرانسوی: اشیاء بدست آمده متعلق به سه هزار سال قبل از میلاد مسیح (بیش از ۵ هزار سال قبل) و حاکی از آن است که مردمان آسیای مرکزی [بخوان تورکمنها] در اینجا هم زندگی می کردند.
بدین ترتیب آنها اقدام تاریخی و انسانی تورکمنها در نجات قوم زابلی بدنبال تقسیم سرزمین آنها در سال ۱۹۰۷ میلادی بین ایران، افغانستان و پاکستان در شرایط عدم پذیرش بخشی از این قوم در افغانستان و حتی توسط خود زابلیها در سیستان را نیز با وقاحت تمام به اجبار طبیعی تورکمنها در رهایی خود از عقب ماندگی و نیاز آنها به وجود مردمی با فرهنگی والا نسبت میدهند!؟
بدترین نوع دروغ، مخلوط ساختن آن با اندکی از حقیقت برای باورپذیرتر کردن دروغ است که گردانندگان سایتهای منتسب به زابلیهای مهاجر در تورکمنصحرا نیز دیگر در این نوع دروغگویی خبره شدهاند. آنها، از یک سو برای زمینه چینی جهت ابزار دروغگویی بزرگ خود ظاهرا اقرار میکند که: “پذیرش مهاجران سیستانی توسط تورکمنها بود که علیرغم اختلاف نژاد و مذهب و زبان توانستند در کنار هم آرام بگیرند”! اما، بلافاصله با پناه بردن به تقییه نهادینه شده در فرهنگ شیعهگری خود، دروغ بزرگ خود را مرتکب شده و می افزایند: “از دلایل عمدۀ این تفاهم این بود که اقوام تورکمن اساسا گلهدار و رمهدار بودند که کوچنشین و بعد از اسکان اجباری در روستا نشین شدن بایستی به کار کشاورزی روی میآوردند. لذا تورکمنها با تفاهم و از روی نیاز اقدام به پذیرش سیستانیها جهت کار بر روی زمینهای زراعی در مقابل دستمزد اندک نمودند” (سایت گیتی آنلاین، کیانتاج)!!
قدردانی ارزشی است که گویا گردانندگان و نویسندگان این سایتها بویی از آن نبردهاند و عامدانه پرسشهای مطرح در این رابطه را دور میزنند. مثلاً ،
اولاً ، چرا این “متخصصین و خبره”های زابلی را حتی پشتونهای پاکستان و افغانستان که بنابه مستندات سیاحان در آن دوره خود به دور از تمدن بوده حتی باز بنابه نوشتههای آنها[سیاحان] “پشتونها با رسیدن به سن بلوغ کفش ساق بلندی از چرمی ضخیم به پای خود میدوختند و تنها در هنگام مرگ آنرا از پاهای آنها درمیآوردند” (ن. ک. ده هزار مایل در ایران یا سفرنامۀ ژنرال سر پرسی سایکس. ترجمه حسین نوری. تهران ۱۳۳۶) را تحمل نکرده و با “حقارت و بیرحمی” آنها را حتی از خاک ضمیمه شدۀ خود زابلیها به افغانستان و پاکستان بیرون میراندند؟
ثانیا، چرا این مردمان با “فرهنگ والا” را حتی مهاجرین فارس زبان و شیعه مذهب در تورکمنصحرا “حتی از سایۀ خانههای خود نیز میراندند”؟
ثالثا، چنین قوم درمانده در سرزمین خود و رانده شده از همه جا و به دور مانده از تمدن دوران خود چه سود و منفعتی برای تورکمنها بغیر از ابزار- شدگی برای مطامع رضاشاه جهت تغییر ترکیب جمعیت منطقه و منافع آزمندانۀ وی در بکارگیری آنها در اراضی غصبی وسیع خود به همرا تورکمنهای سرزمین باخته خود به بیگاری کشیده شده داشته باشند؟
رابعا، این قوم نگونبخت از همه جا رانده شده و همیشه آواره در کجا و در کدام مراکز علمی در عین بیسوادی مطلق خود با آن درجه از “تخصص و خبره”گی مورد ادعای پان زابلیستهای امروزی دست یافته و آنرا با دست و دلبازی در اختیار تورکمن ها نیز قرار بدهند؟
اما، منابع و مستندات تاریخی و مراجعه به نظریات “سازمان علمی، فرهنگی و تربیتی سازمان ملل متحد (یونسکو)”، کاملاً بر بطلان کامل ژاژخاییهای پان زابلیستها در تورکمن صحرا گواهی میدهند. مثلاً یونسکو، آسیای مرکزی را که تورکمنها چه در دوران باستان و چه در قرون وسطی در سیر تاریخی آن بیشترین تاثیر گذاری را داشتهاند، بعنوان “گهوارۀ تمدن”نامگذاری کرده و خود تورکمنها را آفرینندۀ یکی از قطبهای تمدن بشری در آن دانسته است (تاریخ تمدن آسیای مرکزی، انتشارات یونسکو. بخش دوم از جلد اول و مقالات ویل دورانت)!
این پان زابلیستهای بدون ملت نمیدانند که حتی نام قدیمی و اصلی سیستان که “سگستان” است برگرفته از نام “سکاها، نیاکان باستانی تورکمن ها بوده (بقایای سکاها هنوز هم در تورکمنصحرا زیر عنوان ساقوی/سوقی به حیات خود ادامه می دهد) و دهها آثار باستانی از دوران سلجوقیان در این سرزمین هنوز نیز حکایت از آثار تمدنی تورکمنها، چون “قلعه رستم” در ۱۲ کیلومتری زاهدان دارند. ملتی که در دورۀ باستان و در قرون وسطا امپراتوریها و حکومتها و دولتها تشکیل داده و بزرگترین شخصیتهای علمی دوران را در دربار و تحت حاکمیت خود پرورش و به بشریت ارزانی داشته، مسلما تنها “اساساً گله دار رمه دار” نبودهاند. در غیر اینصورت در طول هزارهها موجودیت و حیات ملتی دوامی نیافته یا همانند “قوم برگزیدۀ“ پان زابلیستها وبال گردن و سربار دیگر ملتها شده و یا مانند کولیها در آوارگی دائمی بسر برده یا برای زنده ماندن به ملتی با سعۀ صدر بالا چون تورکمنها باید پناه بیاورد! اما، این پان زابلیستها چون از یک سبقۀ طولانی تمدنی برخوردار نیستند به این امر واقف نیستند که انسان ها جهت زیست به داشتن اقتصادی چندوجهی و به تولیدات محصولات متنوعی نیاز دارند. تورکمنها نیز بنابه اسناد متقین تاریخی، مولد نه تنها محصولات و منسوجات کشاورزی و دامی و …برای رفع نیازهای خود بلکه برای صادرات به خارج از منطقه نیز بودهاند. محصولات متنوع تولیدی آنها در تمامی سواحل دریای خزر[از گیلان تا آستراخان] با ناوهای تجاری که ساخت خود صنعتگران تورکمن بوده، دائما در تردد بوده و صدور نفت گل، قالی، محصولات صید چون خاویار و نیز گیاهان دارویی و صنعتی و صیفی جات آنها شهرهای فارس نشین ایران تا عمق آسیای میانه را در بر میگرفته است. “آلی قاپو/اولی قاپی” که اساسا عنوانی تورکمنی است در زمان رضاشاه جهت غصب اراضی و مراتع و احشام تورکمنها بنام “صدور تمدن” توسط بیتمدنهای جنایتکار و راندن دامپروران و کشاورزان خلع مالکیت شدۀ تورکمن به حاشیۀ شهرها و روستاها مورد استفاده قرار گرفت. این غاصبان حکومتی خود در آن دوره آنچنان بیتمدن بودند که هنگامی که رضاخان بعد از “فتح” تورکمنصحرا در سفری بهمراه نظامیان خود به مرکز تمدنی تورکمنها یعنی به شهر کومیشدپه داشت، خانۀ یکی از اهالی شهر را به زور به اقامتگاه خود تبدیل کرد. شاه ایران از وجود “حمام در خانۀ تورکمنها” در زمانیکه در سراسر ایران مردم در “خزینۀ حمامهای عمومی” کثیف و پر از انواع بیماریها خود را می شستند، تعجب کرده بود (ن.ک سفرنامه مازندران. ۱۳۰۵، انتشارات مرکز پژوهشهای شاهنشاهی)! مسلما در آن دوره زابلیهای نگونبخت کپرنشین یا آواره، از همان “خزینه عمومی” نیز محروم و با آن ناآشنا بودهاند!
تورکمنصحرا از اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن بیستم شاهد ورود مظاهر مدرنیته توسط بورژوازی ملی نوپای خود از “اتومبیل هایی که هنوز باد در لاستیک داشتند” (ن.ک: ترکمن ها؛ مجموعه مقالات هوشنگ پورکریم در مجله هنر و مردم ۱۳۴۵) و یا تراکتورهایی با چرخ های چوبی و آهنی و اتوبوسهایی با بدنۀ چوبی (تاختا ماشین) ، کارخانۀ آرد و کالاهای تجاری جدید از روسیه به شهرهای پیشرو ساحلی در دریای خزر و در نتیجه انباشت علم و سرمایه در آن جهت ورود به دوران مدرنیته آغاز شده بود. لیکن با تغییر سیاست بریتانیا از حفظ ایران بعنوان “منطقۀ حائل” بین مستعمرات خود در خاورمیانه و شبه قارۀ هندوستان و مستعمرات روسیۀ تزاری در آسیای میانه به دنبال انقلاب اکتبر در روسیه، با کودتایی علیه حکومت برآمده از انقلاب مشروطه این منطقۀ حائل را به “دولت حائل” (Bumper state) تبدیل کرد. نتیجتا با استقرار دولتی استبدادی و تمامیت گرا بر بنیاد یک نژاد و یک عنوان یک فرهنگ و یک دین با سیاستی فاجعهآمیز در پالودن آنان از گوناگونی ملی و قومی، فرهنگی و زبانی با سلب استقلال داخلی ملتهای پیرامونی راه بالندگی و پیشرفت طبیعی ملتهای مغلوب منجمله در تورکمنصحرا را نیز مسدود و پویش درونزای آن متوقف و نگرشی مستعمراتی بر آن حاکم گردید و از ورود به عصر مدرنیته بازماند!
لیکن تورکمنها در آن شرایط بدفرجام سرنوشت خود و چرخش تاریخی آن از استقلال داخلی به مستعمرگی و از آزادی به اسارت در دست حریصترین و بی مسلکترین و خودکامهترین شوونیسم در ایران نیز رفتاری مطابق فرهنگ انساندوستانه و مسالمت جوئی و کثرت گرایی دینی و مذهبی با زابلیهای سرزمین باخته و مهاجرت داده شده به تورکمن صحرا داشته و آنها را از آوارگی سالیان دراز در اقصی نقاط خاورمیانه نجات دادند. هر چند که پان زابلیستها، امروز به نسل این پناه داده شدگان در کمال وقاحت این حقیقت را وارونه تلقین می کنند که در تورکمنصحرا “با دهقانان سیستانی از سیاهان برده در دوران برده داری قرن هجدهم و نوزدهم میلادی بدتر برخورد” می شد! (کیانتاج، همان منبع)
این نشخوارکنندگان ته ماندۀ منافع غارتی سران رژیم اسلامی در تورکمن صحرا بعنوان حاملین عقدۀ حقارت تاریخی ناشی از رانده شدن به عنوان قومی به درد نخور توسط عقب مانده ترین جوامع چون پشتونهای افغانستان و پاکستان میخواهند انتقام خود را نه از عاملین اصلی این حقارت تاریخی بلکه میخواهند از ملتی بگیرند که نسل گذشتۀ آنها را از نابودی نجات داده است. زیرا، آنها با عاملین اصلی این ستم دست در یک کاسه دارند و در تبعیض و سرکوب ملت تورکمن با آن شریکاند و دیخوئی و امت گرایی شیعی مانع از حقیقت گوئی آنهاست.
در حالیکه در آن دوره بعلت غصب تمامی اراضی قابل کشت و به بیگاری کشانیده شدن خود تورکمن ها توسط رضاشاه به عنوان تنها مالک تورکمن صحرا، تورکمنها دیگر سرزمینی نداشتند که کسی را بصورت “سیاهان برده” به کار بردگی وا بدارند! این “شاه شیعه” و دیگر غاصبین غیربومی بودند که نه به تورکمنها و نه به ضعیفترین و درماندهترین قوم خود یعنی زابلیها رحمی روا نداشته بودند.
پان زابلیستهای سر در آبشخور شوونیسم فارس این حقیقت تاریخی را باید آویزۀ گوش خود سازند که این تنها زابلی ها نبودند که ملت تورکمن در روزگار سختی و فلاکت، تنها پناه دهندۀ آنها بوده و نان خود را با آنها تقسیم کرده است. در این مورد تاریخ گواه چندین واقعۀ می باشد. بعنوان مثال بدنبال کشتار بهائیان در زمان صدارت میرزا تقیخان (امیرکبیر!) بسیاری از آنها نیز برای در امان ماندن از قتل عام با شناختی که از تولورانیسم دینی و مذهبی تورکمنهان داشتند به سرزمین تورکمنها که در آن دوره خارج از “ممالک محروسۀ ایران” قرارداشته و مرزی این سرزمین را به دو قسمت تقسیم نکرده بود، پناه آوردند. آنان نه تنها از این کشتار مصون ماندند بلکه اجازه یافتند که در پایتخت تورکمنستان، در شهر عشقآباد عبادتگاهی برای خود بسازند! تا زمان انفجار جهل متراکم شدۀ تاریخی در پیروان مذهب شیعه در ایران به نام انقلاب اسلامی، بهائیان در تمامی شهرهای تورکمنصحرا در میان تورکمنها آزادانه به کار و زندگی اشتغال داشتند!
مسجد و عبادتگاه بهائیان در عشق آباد
با سرکوبی جنبش ملی آذربایجان در ۲۱ آذر ۱۳۲۵ بسیاری از جان بدربردگان از کشتار حکومت مرکزی پهلوی به تورکمنصحرا پناه آوردند و از شبه جزیرآ آشار آدا (آشوراده) تا گنبدکاووس سکنی گزیدند و با کمک تورکمنها آنها نیز توانستند زندگی خود را از نو از سربگیرند. مضاف بر آن تورکمنصحرا همیشه بدلیل مسالمت جوئی و مهمان نوازی والا معروف تورکمنها، پناهگاهی برای تمامی از هستی ساقط شدگان و کسانی که در میان اقوام و یا ملتهای خود شانسی برای بقا برای خود متصور نبودند، از نزدیکترین تا دورترین منطقۀ ایران بوده است. هرچند از میان آنها نیز عناصری چون پان زابلیستها با پروار شدن از قـــَـبل تورکمنها به غاصبین اراضی و ماموران امنیتی و سرکوبگر حکومتی علیه میزبان خود یا کسانی از میان آذریها و سمنانیها و شاهرودیها به آتش بیاران و هموار کنندگان راه دو جنگ رژیم اسلامی علیه ملت تورکمن تبدیل شدند. اما، از میان آنها کمتر افرادی چون زابلی هایی مثل گنجی زابلی، شیخ، سلطانعلی ابراهیمیها تا صوفی و سرگلزاییها و لکزاییها و… فرزندان تورکمن را به زیر شکنجه نبرده و یا تیر خلاص بر سر شریفترین فرزندان تیرباران شدهۀآن نزدند! حتی هیچ یک از مهاجران غیر زابلی در تورکمنصحرا، ادعاهای پوچ و یاوه گوئیهای پان زابلیستها چون مهاجر بودن تورکمن ها در تورکمنصحرا جهت غصب تمامی آنرا نشخوار نکردند و یا هیچگاه در صدد توهین و تحقیر نسبت به این ملت بر نیامدند. هرچند که مطابق سیاست ضد ملی و حکومتهای مرکزی شوونیستی تمامی پستهای کلیدی و اداری و مدیریتی و انتظامی در انحصار آنها بوده است!
زیرا، پناهندگان و مهاجران غیر بومی به این امر واقف بودند که تورکمن هیچگاه تحقیر و توهین را برنمیتابد و از سوی دیگر آنها آنقدر شعور داشتند که بدانند تحقیر و توهین نسبت به ملتی چیزی به جز نفرت و انزجار را از اهانت کننده ده ببار نمیآورد. امریکه ذهن عقب ماندۀ پان زابلیستها هنوز نیز آنرا درک نکرده است! تورکمنها نه در زمان بیرون رانده شدن رضا شاه از ایران توسط متفقین، نفرت و عکسالعملی از خود نسبت به زابلیهای مهاجرت داده شده توسط وی به تورکمنصحرا از خود بروز دادند و نه در دوره تشکیل حکومت دوگانه بدنبال انقلاب اسلامی، توسط “کانون فرهنگی- سیاسی” و “ستاد مرکزی شوراها” نه تنها زابلی ها را مشمول پاکسازی قومی نکردند بلکه آنها را به درجۀ انسانهای برابر حقوق با تورکمنها ارتقاء دادند. حال پان زابلیستها با این کارنامۀ خونین و غاصبانه و با غرور متعفن خود نه تنها نسبت به تورکمنها بلکه نسبت به دیگر مهاجرین در تورکمن صحرا با ابزارشدگی برای پیشبرد شوونیسم فارس و مشارکت مستقیم در سرکوب و انسداد سیاسی منطقه، چه تضمینی می توانند به قوم خود بدهند که با سقوط رژیم دینی در حال فروپاشی، دچار این نفرت بنیان کن نشده و دچار فلاکت پاکسازی قومی نشوند!
بنابراین ما به آن بخش از زابلیها که با کار و زحمت خود و برخوردار از مهماننوازی و تسامل تورکمنها در تورکمنصحرا زندگی میکنند، توصیه میکنیم که صف خود را از پان زابلیستهایی که با گره زدن سرنوشت خود با سرنوشت محتوم یک حکومت دینی در حال زوال و ترسیم چهرهای زشت و سلطهگر از قوم زابلی نسبت به میزبان آنها هر روز به نفرت از قوم خود در منطقه میافزایند، جدا کرده و از فرزندان خود بخواهند که صفوف نیروهای سرکوبگر و امنیتی رژیم فاسد و جنایتکار را ترک کرده و به شغلی شرافتمندانه همراه با صلح و دوستی با ملت تورکمن بپردازند. باید توجه داشت که هیچ حکومتی ابدی نیست و این ملتها هستند که باقی می مانند و کسانیکه با تکیه بر حمایت حکومتی جنایت و ظلمی علیه ملتی را روا میدارند، روزی حتماً جوابگوی اعمال خود خواهند بود و در صورت تائید و حمایت قوم مربوطه از اینگونه اعمال زشت و ضد مردمی مسلما تمامی آنها شامل تنبیه دستهجمعی و پاکسازی عمومی خواهند گردید.
از تحقیقات میدانی هواداران کانون فرهنگی-سیاسی تورکمن
شهریور ۱۴۰۰