در میان ملتهایی میتوان اقوامی منتسب به آن یافت که به دلایل بخش عقب ماندۀ آن ملت از لحاظ زیرساختهای اقتصادی و اجتماعی، فرهنگی و سیاسی محسوب میشوند. ملتهای معقول و ملیگرا با دستیابی به قدرت با احساس مسئولیت در قبال پارۀ تن عقبماندۀ خود و با عقلانیت و با سیاست تبعیض مثبت در حق آن، سعی در رشد و پیشرفت و همطراز ساختن سطح زندگی قوم مفروض با بخشهای دیگر ملت خود میکنند. نمونۀ این عقبماندگی فاحش قومی، در میان ملت فارس، سیستانی ها یا زابلی ها هستند که در شرایط غیر قابل مقایسه با دیگر استانهای فارس نشین در ایران در منجلاب فقر و درماندگی کامل در سرزمین خود به سر برده و میبرند!
اما، الیت حاکم ملت فارس که نزدیک به یک قرن حکومت مرکزی را در انحصار مطلق خود گرفته است، بجای جبران عقب ماندگی قومی از میان خود، با میلی شهوانی در حفظ و تداوم “برتری نژادی” خود بر دیگر ملتها و اقوام تشکیل دهندۀ واحد جغرافیایی ایران، آنها را وسیله و ابزاری برای پیشرفت سیاست شوونیستی خود قرار داده است. اجبار و وادار ساختن قوم زابلی به کوچ دستهجمعی به مناطق ملی مورد نظر حکومت مرکزی نیز رابطۀ مستقیم با عقب ماندهتر ساختن آنها با محروم سازی منطقۀ زیست تاریخی زابلیها از تمامی زیرساختهای حیاتی جهت ادامۀ زندگی در آن و در یک کلام بیابانی ساختن سرزمین مادری آنها دارد که این خود، همان راز عقبماندگی فاحش و عمدی سیستان نسبت به دیگر مناطق فارس نشین در ایران است!
— تاریخچه و اهداف گسیل زابلی ها به تورکمن صحرا!
قبل از پیدایش ستم ملی بمعنای امروزین آن در ایران، قوم شیعه مذهب زابلی، در جنگهای توسعهطلبانۀ حکومتهای مرکزی جهت برپایی دیوار انسانی در مناطق فتح شده از سنی مذهبان مورد استفادۀ جنایتکارانه قرار میگرفت. در تعقیب این سیاست بود که تورکمنها برای اولین بار با قدرت رسیدن صفویان در ایران با گسیل حکومتی این قوم به مجاورت مرزهای سنتی خود با مناطق فارس نشین مواجه می گردند. بدنبال جنگهای خونین شاه اسماعیل صفوی و فتح بخشهایی خراسان بزرگ با تورکمنها و ازبکها، به فرمان وی جهت برپایی سپر انسانی در برابر تلاش مدافعین تورکمن – ازبک و تلاش آنها جهت بازپسگیری مناطق اشغالی، دیوار گوشتی با اسکان زابلیها در آن مناطق تشکیل میگردد.
موج دوم گسیل حکومتی زابلیها به تورکمن صحرا نیز بدنبال شکست و کشته شدن “ملک محمود سیستانی” در ۱۱۴۰ قمری در مشهد توسط نادرقلی افشار (نادر شاه بعدی) با اسکان ۱۲۰۰ خانوار زابلی منسوب به ملک محمود در استرآباد (گرگان فعلی) صورت گرفت. در دوران قاجار ها هم بنابه دستور ناصرالدین شاه، حاکم سیستان “عضدالدوله” جهت قطورتر ساختن این دیوار انسانی در برابر مقاومت تورکمنها از اشغال شدن سرزمین خود، گروههایی چند از خانوارهای زابلی را از سیستان کوچ و در “کؤتل” (کتول) اسکان می دهد.
اما، موج اصلی جابجایی حکومتی زابلیها از سیستان به تورکمنصحرا، در دوران رضاشاه بوقوع می پیوندد. به موجب قرارداد ۱۹۰۷ پاریس، سیستان با جمعیت ساکن در آن مابین ایران و افغانستان تقسیم می گردد. لیکن افغانها ساکنان زابلی آن بخش از خاک ضمیمه شده به کشور خود را نپذیرفته و با پاکسازی قومی آنها را بسوی ایران می رانند! سرریز شدن این جمعیتِ همه چیز باخته به قسمت سیستانی ایران نیز مصادف با خشکسالی چندین ساله در آن منطقه شده و فاجعه ای انسانی را رقم میزند.
رضاشاه که تا آن زمان با خونینترین کشتارها آخرین دژ جنبشهای ملی در ایران، یعنی تورکمنصحرا را بقول خود “فتح” کرده بود، درماندگی و فلاکت این قوم از ملت فارس را به فرصتی جهت جامعۀ عمل پوشانیدن بر سیاست ضد تورکمن خود مبدل ساخت. وی آن بخش از قوم رانده شده از افغانستان و بیگانه شده در قسمت ایرانی سیستان را یکجا به تورکمنصحرا گسیل کرد. رضا شاه بنابه نوشتۀ سایت “گیتی آنلاین” که سایتی منتسب به زابلیهای مهاجر در تورکمنصحرا است، «در مناطق شرقی مازندران که از مناطق جنگلی گلستان شروع و مناطق شمالی و جنوب حوضۀ آبریز گرگانرود تا انتهای مناطق خزر تا نزدیکی بندرگز مستقر کرد.» لذا این مهاجرین جدید به مرز حایل بین تورکمنصحرا و مناطق فارس و تورک و کُرد و… شیعه مذهب اسکان داده شده در آن که خود آنها را نیز بعد از بقدرت رسیدن صفویان بتدریج جهت برعهده گرفتن همان نقش دیوار انسانی مابین نیروهای حکومت مرکزی و مدافعین تورکمن مستقر ساخته بودند، پذیرفته نمی شوند! یعنی مطابق ضربالمثل تورکمنی “میحمان، میحمانی غئسغانار، اؤی ایه سی ایکیسینی هم” (مهمان از مهمان بدش می آید، صاحبخانه از هردوتا). زابلیهایی که تصوری غیر واقعی از جایگاه خود برای ملت فارس بعنوان قومی همنژاد و هممذهب از آن داشته اند، امروزه با تأسف می نویسند: «اما مناطق فارسنشین با قرابت زبان و لهجه و شیعه بودن آنها را با خفت و سردی از مناطق عمدتا فارسنشین طرد کردند.» (سایت گیتی آنلاین)! اما، به اصطلاح محققین به اصطلاح تاریخ زابلیها همچون آقای “کیانتاج” در سایت “کیانسه” از آن هم فراتر رفته و می نویسند: «با آنها با دیدۀ حقارت توهین و تبعیض نگریسته شده بطوری که اجازۀ استراحت در سایه منازلشان را حتی برای لحظه ای نمیدادند و در بعضی مناطق سگهای ولگرد شان را به جان مهاجرین و زنان و فرزندانشان حمله ور می ساختند.» یعنی برخلاف انتظار آنها “حتی قرابت زبان و لهجه و مسلمان شیعه مذهب عامل پیوند و برقراری ارتباط فیمابین” نمیشود(همان منبع)
اما، تنها ملتی که در آن شرایط دست یاری به سوی این قوم در حال نابودی دستهجمعی و سرزمین باخته و رانده شده توسط پشتونهای افغان و هم قومی خود در سیستان و فارسها و شیعیان همکیش آنها در تورکمنصحرا دراز کرده و آنها از فاجعۀ انقراض کامل نجات داد، همان تورکمن بود که آنها را برای جنگ با آن و تغییر بافت جمعیتی و اشغال سرزمین آن گسیل داشته بودند! آنهم در شرایطی که خود تورکمنها در وضعیت اسفبار بعد از سرکوبی خونین جنبش ملی خود و تحت سیطرۀ حکومت نظامیان رضاشاهی در شرایط مصادره و پایمال شدن تمامی مایملک خود بسر می بردند. لیکن این بلندطبعی بی نظیر در ایران که تبلوری تاریخی از مهماننوازی ذاتی و معروف تورکمنها بود، امروزه از طرف به اصطلاح روشنفکرانی از میان زابلیها که خود سر در آبشخور تاریخ نویسان شوونیسم فارس دارند، وارونه جلوه داده شده و بخورد نوادگان و نسلهای امروزی آنها جهت تشدید تنش ملی این قوم با میزبانان خود یعنی تورکمنها داده می شود.
ما در بخش بعدی این مقاله این جعل تاریخ و تلاشهای مذبوحانۀ مشتی شوونیست در مانده را به نقد خواهیم کشید.
ادامه دارد.
از تحقیقات میدانی هواداران کانون- تورکمنصحرا
تیرماه ۱۴۰۰